کاش می شد...

 

كاش ميشد سرزمین عشق را

در ميان گامها تقسيم كرد

كاش ميشد با نگاه شاپرك

عشق را بر آسمان تفهيم كرد

كاش ميشد با دو چشم عاطفه

قلب سرد آسمان را ناز كرد

كاش ميشد با پري از برگ ياس

تا طلوع سرخ گل پرواز كرد

كاش ميشد با نسيم شامگاه

برگ زرد ياس ها را رنگ كرد

كاش ميشد با خزان قلب ها

مثل دشمن عاشقانه جنگ كرد

نوازش

 


به خدا گفتم :
- میشه لمست کنم ؟
هوا ابری شد و
بارون گرفت ...

...


 خدا جون , گرمی دست آدما , دروغیه
خدا جون , چشمای من , اسیر این شلوغیه
خدا جون , رنگو  وارنگن آدما , جور  واجورن
خدا جون , قولای این آدما کشک و دوغیه
من می خوام , دست نوازش بکشی روی سرم
من می خوام ترانه هاتو بشنوه , گوش کرم
خدا جون می خوام یه عاشقی باشم برای تو
که تو دستامو بگیری که دیگه هیچ جا نرم
خدا جون من پر از اشتباهمو و پر از بدی
چرا پس راه درستو , تو نشونم نمی دی ؟
خدا جون , گم شدم اینجا , نکنه ندیدمت ؟
آخ خدا جون , من  دارم میشم شبیه خط خطی
من دارم حل میشم اینجا , دارم عادت می کنم
من دارم به هر کسی , عرض ارادت می کنم
این مترسکا دارن ,  قلبمو ,  آتیش می زنن
آره من دارم , همین ها رو زیارت می کنم
خدا جون , نمی کشی دست نوازش رو سرم ؟
پس چرا بهم نمی گی که کنارشون نرم ؟
آخه عشقی  , که دارن این آدما , قلابیه
شایدم گفتی بهم , من نشنیدم , که کرم ...
کاشکی بارون , منو میشستو و میبرد از رو زمین
من می خوام تازه بشم , خب تازگی , یعنی همین
خدا جون , چیز زیادی دارم از شما می خوام ؟
خدا جون , تورو خدا , یه کم با من حرف بزنین ...

 

نشانی

 

حتي حرفاي نگفتت مثل دزديدن رازه

خوندن نقشه گنجه بي صدا و بي اجازه

حسرت عطر خيالت مرغ از قفس پريدست

بين بيداري و رويا، وهم خواباي نديدست

تو كي هستي كه جدايي فرصت بودن با تو

مثل برگشتن هر روز از شب فاصله با تو

من تموم چشمه هامو توي چشماي تو گشتم

از نگاه خيس بارون، از لب دريا گذشتم

تو نه بارون و چشمه، نه سرابي و نه دريا

تو نه افسانه نه وهمي، نه خيالي و نه رويا

تو هموني كه تو قلبم، بوده و هست و مي مونه

تو هموني كه جواب هر سؤالي رو مي دونه

بی وفا یارم

 

خدای خوبم ...

 

خدای خوبم

سال ۱۳۸۶ گذشت و من مثل تمام سال های گذشته از تو بزرگوار سپاسگزارم.

سعادت داشتم تا ۳۶۵ روز دیگر هم خورشید را تماشا کنم شاهد لبخند و شادی اطرافیانم

باشم با چالش های زندگی برخورد کرده و تجربه های بهتر زیستن را کسب کنم.

 

خدای مهربانم

پیشاپش به خاطر هدیه گرانبهایت سپاسگزارم . از این که به من فرصت می دهی

تا طعم شیرین لحظه لحظه های سال ۱۳۸۷ را بچشم متشکرم. می دانم که بزرگوار

برایم بهترین ها را در نظر داری !

 

خدای همیشه همراهم

به پاس تمام بزرگواری ها و نعمت هایت من هم قول می دهم که تمام سعی ام

را بکنم تا به بهترین و زیبا ترین شکل ممکن زندگی کنم: امیدوارم پرتلاش شاد و

صمیمی و سبز!

پس هر لحظه تکرار می کنم امسال سال خوشبختی من است!

هشت سکانس بهاری

 

سکانس اول(  برای تو می نویسم همیشه بهار من! )

دارد اززمین و آسمان بهار می بارد. این واژه بهار ناخوداگاه مرا به یاد

چشم های خوش عطر تو می اندازد. دارو به تو فکر می کنم. تمام ثانیه ها طعم

باران می گیرد و من ... و من هنوز در حسرت یک بار در کنار با تو بودن هستم

در لحظه زیبای سال تحویل ...! دارد سال تحویل می شود! روزگارت مبارک عزیزم!

 

سکانس دوم (بهار یعنی)

در فرهنگ و واژگان باور من بهار یعنی : در کنار تو بودن تا همیشه دنیا

( حتی اگر تو در سرمای زمستان هم کنارم باشی آن لحظه بهاری ترین لحظه

زندگی من است) . راستی ! بهار کی می خواهد بیاید؟ لطفا یک کاری کن زودتر

بهار شود ! لطفا!!! آهان یادم نبود که سال تحویل شده و بهار آمده است! البته....

 

سکانس سوم

دوست دارم در ابتدای سال ۱۳۷۸ از تو تشکر کنم. متشکرم که تمام این

روزها و ماه ها و قرن ها- بدون هیچ توقعی - به من اجازه دادی عاشقانه

دوستت داشته باشم. متشکرم که در تمام لحظه های زندگی بهانه های

بچگانه ام را یحمل کردی و هیچ وقت بچه بازی هایم را به رویم نیاوردی.

متشکرم که هر۱۰۰۰ مرتبه ای که به تو اس ام اس زدم و گفتم که قول می دهم

دیگر برایت اس ام اس نفرستم در جوابم اس ام اس زدی دوستت دارم .

 

سکانس چهارم (تمام آرزو های بنفش یاسی رنگم را در این سکانس جا داده ام)

از همین جا از این سوی فاصله خیس و باران زده بین مان می خواهم آرزوهای

سال جدیدم را برایت بنویسم و تو آن ها را بخوانی ( دارم در ذهنم مجسم می کنم

 که داری نوشته هایم را می خوانی ... چه قدر زیباتر می شوی ! زیبا تر و باقار... ببین؟

دلم برات تنگ شد! همین لحظه که این سطر را نوشتم باران زد ناگهان و پیش از چند

 لحظه قبل دلم برات تنگ شد! بگذار از لا به لای این باران سیل آسا آرزوهایم را برایت بنویسم.

آرزوی اول: آرزو دارم در یکی از این روزهای نوزاد سال ۱۳۸۷ بعد از این ۱۰ قرن

دوری بیایی از دور های دور.

آرزوی دوم: دلم می خواهد در این سال تازه متولد شده خیلی دوستم داشته باشی

( تو با من خیلی مهربانی اما من احتیاج دارم که خیلی خیلی  دوستم داشته باشی.

 من به دوست داشتن هیچ کسی غیر از تو نیاز ندارم ! حتی محتاج دوست داشتن

درخت پشت پنجره رو به خیابان آشنا هم نیستم فقط تو همیشه خوش رنگ من!)

آرزو سوم: امیدورام یک معجزه رخ دهد و من مورد اعتماد ترین موجود زندگی ات شوم!

نمی دانم چرا؟ ولی دوست دارم فقط و فقط به من اعتماد کامل داشته باشی . راستی!

الان هم تو به من اعتماد داری؟ چه قدر ؟! اگر به اندازه فاصله بینمان به من اطمینان داشته

 باشی یعنی خیلی خیلی خیلی مورد اعتماد هستم !!!

 

سکانس پنجم

من مطمئنم که سال ۱۳۷۸ سال خوشبختی همه پرنده هاست!

قرار است امسل واژه کوچ را از فرهنگ واژگان همه ما بردارند!

همه جا فقط رسیدن است و دوستی و عشق و ... رسیدن!

 

سکانس ششم

هیچ کدام از سکانس های قبلی دلیل نمی شوند که مطلب اصلی را فراموش کنم

ببین؟! هدیه سال جدید من یادت نرود لطفا! من بزرگ ترین وبا ارزش ترین هدیه دنیا را

می خواهم این که : بیایی رو به رویم بنشینی - زمزمه ثانیه ها را به این صحنه زیبا

اضافه کن- در نگاهم شریک شوی و با لهجه سبز رنگت بگویی : سال نو مبارک....

! تو را به خدا قول بده که این کارو می کنی ؟!! مشکل فاصله ها را خودت حل کن.

من دوست دارم فقط به این هدیه فوق العاده فکر کنم من دارم شب و روز به این

هدیه بی نظیر فکر می کنم! یادت نرود یک وقتی؟! متشکرم

 

سکانس هفتم ( لطفا جمله آخر این سکانس را باور نکن)

نمی دانم چرا دلم می خواهد خودم را برایت لوس کنم ؟ ( به نظر تو چرا!؟!) .پس:

دیگر هرگز دوستت ندارم!

 

سکانس هشتم (بدون نوشتن این سکانس بهار معنایی ندارد)

۱۰۰۰ بار دوستت دارم همیشه بهار من !!! روزگارت مبارک!

 

 

 

 

 

من یک چهار دیواری دارم

 

من یک چهار دیواری دارم

و روز هایی.

روزهایی که روشن اند آفتابی

منتظرند با بی تابی

نگاهم به پایین و

دلم به آسمان

جسمم در این جا و

جانم دل نگران

سری دارم با هزار سودا

و آنگی ... اما بی صدا

در این شور و هیاهو

که هر کس دارد سری با او

من نیز او را می جویم

در خواب و بیداری

در همین چهار دیواری

من یک چهار دیوار دارم....