سکانس اول( برای تو می نویسم همیشه بهار من! )
دارد اززمین و آسمان بهار می بارد. این واژه بهار ناخوداگاه مرا به یاد
چشم های خوش عطر تو می اندازد. دارو به تو فکر می کنم. تمام ثانیه ها طعم
باران می گیرد و من ... و من هنوز در حسرت یک بار در کنار با تو بودن هستم
در لحظه زیبای سال تحویل ...! دارد سال تحویل می شود! روزگارت مبارک عزیزم!
سکانس دوم (بهار یعنی)
در فرهنگ و واژگان باور من بهار یعنی : در کنار تو بودن تا همیشه دنیا
( حتی اگر تو در سرمای زمستان هم کنارم باشی آن لحظه بهاری ترین لحظه
زندگی من است) . راستی ! بهار کی می خواهد بیاید؟ لطفا یک کاری کن زودتر
بهار شود ! لطفا!!! آهان یادم نبود که سال تحویل شده و بهار آمده است! البته....
سکانس سوم
دوست دارم در ابتدای سال ۱۳۷۸ از تو تشکر کنم. متشکرم که تمام این
روزها و ماه ها و قرن ها- بدون هیچ توقعی - به من اجازه دادی عاشقانه
دوستت داشته باشم. متشکرم که در تمام لحظه های زندگی بهانه های
بچگانه ام را یحمل کردی و هیچ وقت بچه بازی هایم را به رویم نیاوردی.
متشکرم که هر۱۰۰۰ مرتبه ای که به تو اس ام اس زدم و گفتم که قول می دهم
دیگر برایت اس ام اس نفرستم در جوابم اس ام اس زدی دوستت دارم .
سکانس چهارم (تمام آرزو های بنفش یاسی رنگم را در این سکانس جا داده ام)
از همین جا از این سوی فاصله خیس و باران زده بین مان می خواهم آرزوهای
سال جدیدم را برایت بنویسم و تو آن ها را بخوانی ( دارم در ذهنم مجسم می کنم
که داری نوشته هایم را می خوانی ... چه قدر زیباتر می شوی ! زیبا تر و باقار... ببین؟
دلم برات تنگ شد! همین لحظه که این سطر را نوشتم باران زد ناگهان و پیش از چند
لحظه قبل دلم برات تنگ شد! بگذار از لا به لای این باران سیل آسا آرزوهایم را برایت بنویسم.
آرزوی اول: آرزو دارم در یکی از این روزهای نوزاد سال ۱۳۸۷ بعد از این ۱۰ قرن
دوری بیایی از دور های دور.
آرزوی دوم: دلم می خواهد در این سال تازه متولد شده خیلی دوستم داشته باشی
( تو با من خیلی مهربانی اما من احتیاج دارم که خیلی خیلی دوستم داشته باشی.
من به دوست داشتن هیچ کسی غیر از تو نیاز ندارم ! حتی محتاج دوست داشتن
درخت پشت پنجره رو به خیابان آشنا هم نیستم فقط تو همیشه خوش رنگ من!)
آرزو سوم: امیدورام یک معجزه رخ دهد و من مورد اعتماد ترین موجود زندگی ات شوم!
نمی دانم چرا؟ ولی دوست دارم فقط و فقط به من اعتماد کامل داشته باشی . راستی!
الان هم تو به من اعتماد داری؟ چه قدر ؟! اگر به اندازه فاصله بینمان به من اطمینان داشته
باشی یعنی خیلی خیلی خیلی مورد اعتماد هستم !!!
سکانس پنجم
من مطمئنم که سال ۱۳۷۸ سال خوشبختی همه پرنده هاست!
قرار است امسل واژه کوچ را از فرهنگ واژگان همه ما بردارند!
همه جا فقط رسیدن است و دوستی و عشق و ... رسیدن!
سکانس ششم
هیچ کدام از سکانس های قبلی دلیل نمی شوند که مطلب اصلی را فراموش کنم
ببین؟! هدیه سال جدید من یادت نرود لطفا! من بزرگ ترین وبا ارزش ترین هدیه دنیا را
می خواهم این که : بیایی رو به رویم بنشینی - زمزمه ثانیه ها را به این صحنه زیبا
اضافه کن- در نگاهم شریک شوی و با لهجه سبز رنگت بگویی : سال نو مبارک....
! تو را به خدا قول بده که این کارو می کنی ؟!! مشکل فاصله ها را خودت حل کن.
من دوست دارم فقط به این هدیه فوق العاده فکر کنم من دارم شب و روز به این
هدیه بی نظیر فکر می کنم! یادت نرود یک وقتی؟! متشکرم
سکانس هفتم ( لطفا جمله آخر این سکانس را باور نکن)
نمی دانم چرا دلم می خواهد خودم را برایت لوس کنم ؟ ( به نظر تو چرا!؟!) .پس:
دیگر هرگز دوستت ندارم!
سکانس هشتم (بدون نوشتن این سکانس بهار معنایی ندارد)
۱۰۰۰ بار دوستت دارم همیشه بهار من !!! روزگارت مبارک!